ایا ز تاب جمال تو آفتاب خجل


ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل

ز دانه های دهان تو در دهانه ی لعل


در اندرون صدف لولو خوشاب خجل

نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن


ز شرم حسن تو مانده است در نقاب خجل

اگر ز عارض گلگون عرق بیفشانی


ز رنگ و بوی تو گردد گل و گلاب خجل

ز حسن خود ورقی می نگاشت گل در باغ


رخ تو دید و بماند اندر آن کتاب خجل

من از شراب خجالت نمی برم ساقی


بده که کس نشد از کرده ی صواب خجل

مقال ابن حسام ار به تربت حافظ


برند گردد ازین شعر همچو آب خجل